آخرین اخبار
کد مطلب: 92082
ويژه نامه وفات حضرت زينب (س)؛
چرا زينب عقيله بني هاشم است؟/ روايت علامه جوادي آملي از مجلس ابن زياد/ تصاوير ويژه از حرم/ تصوير حرم حضرت زينب 59 سال قبل/نواي جانسوز محمود کريمي در رثاي عابده آل علي(ع)
تاریخ انتشار : 1394/02/14 11:09:49
نمایش : 2003

به گزارش سلام لردگان، روز ۱۵ رجب، سالروز وفات حزن‌انگيز عقيله بني‌هاشم سلام الله عليها است که به يقين امام عصر (عج) در عزاي عمه‌شان اندوهگين هستند و اين است که بايد نخستين تسليت را بر قلب امام زمانمان جاري نماييم. ويژه نامه زير چند دقيقه‌اي شما را ميهمان سفره معارف حضرتش مي کند ...

حرم حضرت زينب 59 سال قبل



 

 سرّ اشتهار زينب کبري (سلام الله عليها) به عقيله بني هاشم  


آيت الله جوادي آملي: در باب سرّ اشتهار آن بانو به عقيلۀ بني هاشم بايد توضيحي عرض کنم. برخي عاقل نيستند و به دنبال تحصيل عقلند؛ برخي عاقلند و عقل براي آن ها به صورت حال است، يعني وصفِ ديرپا نيست [بلکه] گاهي هست و گاهي نيست؛ برخي عاقلند و عقل براي آن ها به منزلۀ يک وصف مَلکه است؛ و برخي عاقلند و عقل براي آن ها به منزلۀ فصل مقوّم است.

کساني که عقل براي آن ها به منزلۀ فصل مقوّم است، بتمام معناي کلمه، عقيله اند. حسين بن علي (سلام الله عليهما) "عقيلة بني هاشم" است و زينب کبرا (سلام الله عليه) نيز "عقيلة بني هاشم"؛ اين "تاء"، "تا"ي مبالغه است، نه "تا"ي تأنيث. وقتي مي گويند انسان خليفةالله است به همين صورت است. آدم خليفةالله است نه خليف الله، چرا؟ براي اين که اين "تاء"، "تا"ي مبالغه است. همان طور که مي گوييم فلان شخص علامه است. بنابراين هم وجود مبارک حسين بن علي (سلام الله عليهما) عقيلۀ بني هاشم است و هم وجود مبارک زينب کبرا؛ عقل براي اين ها به منزلۀ فصل مقوّم بود. اگر عقل براي کسي، فصل مقوّم باشد، کمالات از او نشأت مي گيرد؛؛ مقهور اوست و نه مسلّط بر او. کساني هستند که کمال، آن ها را حفظ مي کند [اما] برخي از افراد، حافظ کمالند؛ ذات اقدس الاهي دربارۀ وجود مبارک پيغمبر (عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) نفرمود تو داراي خُلق عظيمي يا متخلّق به خلق عظيمي؛ بلکه فرمود: «إِنَّک لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ»؛ براي اين که آن حضرت مسلّط بر عدل و فضيلت بود. کساني مي کوشند که فضيلت، آن ها را رها نکند و برخي از افراد مي کوشند که فضيلت را حفظ کنند. اگر ذات، بالا بيايد و خليفۀ خدا شود و نوراني شود، از ذات نوراني وي، خُلق عظيم نشأت مي گيرد. فرمود: «إِنَّک لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ» يعني تو بر خُلق، مسلّطي و خُلق در اختيار تو است؛ نه آن که تو بخواهي با اخلاق، کامل شوي. کمالِ اخلاق در اين است که از تو نشأت مي گيرد. دربارۀ بعضي کسان قرآن کريم فرموده است: «فَهُوَ عَلَي نُورٍ مِن رَبِّهِ»؛ منظور اين آيه کساني است که با نور حرکت مي کنند مثل افراد عادي که با چراغ حرکت مي کنند؛ اما برخي از افراد، نوراني اند و هر جا آن ها باشند، نور هست. دربارۀ آن گونه افراد، تعبير قرآن کريم اين است که «فَهُوَ عَلَي نُورٍ مِن رَبِّهِ» که نور زير پاي اين ها است؛ نور مرکب و مرکوب اين ها است و اين ها سوار بر نورند.

آفتاب، مسلّط و راکب بر نور است؛ نه آن که نور، راکب بر آفتاب باشد. شمس "علي نورٍ" خلق شده است؛ چون نور از شمس است ولي فضاي روز و اين زمان، با نور روشن است. خود اين زمان نور ندارد، بلکه نور را از شمس مي گيرد اما خود شمس، «علي نور من ربّه» خلق شده است. عقيلۀ بني هاشم مسلّط بر عقل است و عقل در اختيار آن ها است. ايشان آن قدر قوي اند که علم و عقل به معناي «ما عُبد به الرحمن»، مقهور آن ها است؛ چه اين که اگر در نقطۀ مقابل، کسي گرفتار جهل شود، او مرکوب و مرکب جهل است. در سورۀ مبارک «اسراء» حرف ابليس نقل مي شود. در آن جا خدا مي فرمايد که ابليس مي گويد من بر افراد تبهکار، سوار مي شوم؛ حنک و تحت حنک اين ها را در اختيار مي گيرم «لَأَحْتَنِکنَّ ذُرِّيتَهُ». "اِحتَنَکَ" از باب افتعال است و به اين معنا است که «سوار بر مرکب شد و حنکش را گرفت»؛ کساني که سوارکار هستند بر حنک و تحت حنک اسب مسلّطند. افسار در اختيار راکب است. ابليس گفت من چنين حالتي دارم که «لَأَحْتَنِکنَّ ذُرِّيتَهُ» يعني سوار آن ها مي شوم و آن ها مرکوب من هستند و به من سواري مي دهند؛ حنک و تحت حنک اين ها در اختيار من است. بنابراين اگر کسي ـ ان شاء الله ـ به جايي رسيد که اول عاقل باشد، بعد عَقيل شود و بعد عقيله شود، مصداق «فَهُوَ عَلَي نُورٍ مِن رَبِّهِ» مي شود. اول بايد کوشيد عاقل شد؛ عاقل اسم فاعل است. بعد بايد عقيل شد که اين صفت مشبهه است و دلالت بر ثبات دارد. بعد از اين، نوبت عقيله شدن است. "تا" در عقيله، "تا"ي مبالغه است. زينب کبرا و حسين بن علي (سلام الله عليهما) عقيله بني هاشم بودند. ما اگر بخواهيم از عقل سخن بگوييم بايد سيره و سنّت و سريرت اين ذوات قدسي را ارزيابي کنيم، آن ها را بشناسيم و بپذيريم؛ به گفته هايشان عمل کنيم و به ديگران منتقل کنيم.

همه مي دانيم که امام سجاد عليه السلام راجع به زينب کبري سلام الله عليها که به گفته ابن عباس عقيله بني هاشم بود.(1) فرموده‌اند:

« أنت بحمد الله عالمة غير معلمة و فهمة غير مفهمة.» (2)

اين که حضرت زينب سلام الله عليها بانويي باشند که بدون تعليم، عالم باشند يعني چه ؟! اين مسأله اي نيست که به سادگي بتوان از کنار آن عبور کرد اين يعني که علوم و دانش هاي وي از سنخ دانشها و دانسته هاي بشري نيست، از نوع تعليم و حفظ و يادگيري نيست تا دچار خطا و يا فراموشي بشود بلکه از نوع الهام و سخن گفتن ملائکه است که فقط براي قديسين و صديقين رخ مي‌داده. از قبيل آنچه که براي جناب مريم عليهاالسلام رخ داده(3) و بالاتر از آن مثل آن چه که براي فاطمه زهرا عليهاالسلام رخ مي‌داده است!(4)
 

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت         به غمزه مسأله آموز صد مدرس شد
 

آري زينب سلام الله عليها، دخترِ آن مادري است که در طي هفتاد و پنج روز فرشته امين وحي، جناب جبرئيل به محضر او شرفياب مي شود و علوم الهي و باطني  را بر او القاء و الهام مي کند. آيا نبايد از آن مادر به اين دختر ارثي رسيده باشد و حال آن که مهمترين ارث اولياء خدا علوم و فضائل آنان مي باشد ؟!

براي اين که گوشه اي از اين حقيقت روشن شود و به قسمتي از مقام علم لدني حضرت زينب سلام الله عليها پي ببريم بد نيست که نيم نگاهي به فرمايشات آن حضرت در برخي از مواضع بپردازيم.
 
شاهدي از غيب

بعد از حادثه سهمگين عاشورا که هيچ مردي تاب تحمل آن را ندارد و در مقابل آن تمام عقل و مشاعر و ادراکات خود را از دست مي دهد - خصوصا در مجلس ابن زياد ملعون که فجايع ديگري را مرتکب مي شد - در قبال کلام شيطنت آميز او ، زينب کبري سلام الله عليها کمال فهم و کياست و عقل را به خرج داد ، اين جاست که انسان متوجه مي شود که لقب «‌عقيله» و «عالمة غيرمعلمة و فهمة غير مفهمة » نه تنها براي او بزرگ نيست بلکه در آن ضيق تعبير نيز وجود دارد.

در آن هنگام که هر زن بلکه هر مردي در مقابل يک جبار ستمگر لکنت زبان مي گيرد، زينب کبري سلام الله عليها چنان با حلم و شعور رفتار مي کند که گويي کلام او چون شلاقي بر سر ابن زياد فرو مي آيد، به جرأت مي توان گفت اين برخورد جناب زينب سلام الله عليها با ابن زياد که باعث تحقير وي شد و - چنانچه در ذيل خواهد آمد - از شکنجه و شلاق نيز براي ابن زياد سهمگين تر بود چرا که او بود که از کوره در رفت و دستور کشتن زينب سلام الله عليها را داد يعني با اين که در چنين شرائطي که يک زن در معرض آسيب است و از آن زن به طور طبيعي انتظار مي رود که کنترل خود را از دست دهد اما ابن زياد که به ظاهر در موضع قدرت است در مقابل فهم و شعور زينب سلام الله عليها کنترل خود را از دست مي دهد و حرکتي مي‌کند که اهل مجلسش او را نصيحت مي کنند و صدق کلام زينب سلام الله عليها در همان مجلس روشن مي شود که فرمود: «إنما يفتضح الفاسق » همانا فاسق است که مفتضح مي شود، و در واقع اين شاهدي بود که از غيب رسيد !!

جمله اي کليدي

حميد بن مسلم مي گويد:
«هنگامي که خاندان حسين عليه السلام را بر عبيدالله بن زياد لعنهماالله وارد نمودند براي ورود مردم اجازه عمومي داد و رأس حسين عليه السلام را مقابل خود قرار داد ، زينب دختر علي سلام الله عليهما که بدترين لباسهايش را بر تن داشت بصورتي که شناخته نشود وارد مجلس شد ، او سۆال کرد که اين زن کيست و اين سۆال را مکرر مي پرسيد اما زينب سلام الله عليها [ از روي تحقير ] پاسخ او را نمي داد در اين هنگام به عبيدالله گفته شد که او زينب دختر علي سلام الله عليهما است پس رو کرد به او و گفت:
«ستايش مخصوص خدايي است که شما را بي آبرو کرد و شما را کُشت و کذب شما را آشکار ساخت ».

در اين هنگام زينب سلام الله عليها فرمود:
«ستايش مخصوص آن خدايي است که ما را با پيامبر خود محمد صلي الله عليه وآله تکريم نمود و ما را تطهير کرد. همانا فاسق است که بي آبرو مي شود و فاجر است که دروغش آشکار مي شود و او غير ما مي باشد ».

ابن زياد گفت:
« رفتار خدا را با خاندانت چگونه مي بيني ؟! »

زينب سلام الله عليها فرمود:
« ما رأيت إلا جميلا؛ من جز زيبايي نديدم اين افراد کساني بودند که مرگ برايشان نوشته شده بود و به مضجع و محل شهادتشان مبعوث شدند .... » (5) .

خدا مي داند که در اين مکالمه ي چند جمله اي، چه نکات عظيمي وجود دارد که قلم از بيان آن عاجز است و ما فقط به مقداري از آن به قدر توانمان مي باشد به طور مختصر اشاره مي کنيم تا معلوم شود که جناب زينب سلام الله عليها چقدر با قرآن آشنا بوده و چقدر بر خود تسلط داشته است !!

ظاهرا قصد ابن زياد از بر زبان آوردن اين جملات اين بوده که زينب سلام الله عليها را در موضع انفعال قرار دهد و او را عصباني کرده و رفتاري را که از زنان در چنين وضعي انتظار مي رود را به تماشا بشيند اما قضيه بر عکس شده و او منفعل گشته و قصد دست بلند کردن بر زينب سلام الله عليها را مي نمايد و آبروي خود را در آن مجلس پر از جمعيت مي برد. چنانچه اين مطلب را حميد بن مسلم در ادامه نقل نموده و ما از آوردن آن به علت اختصار صرف نظر نموديم !

در آنجا که حضرت مي فرمايند: خداوند ما را با پيامبر تکريم نموده مي تواند اشاره باشد به آيه : « لقد منّ الله علي المۆمنين ... » (6) .

و آنجا که فرمود : خداوند ما را تطهير کرد ، اشاره است به آيه تطهير. (7)

و آنجا که در جواب توهين ابن زياد فرمود : فاسق مفتضح مي شود و فاسق غير ماست، اين نحوه گفتار حضرت برگرفته از اخلاق و تعاليم انبياء الهي است که مطابق قرآن هر وقت قوم آنها به آنها توهين مي کردند و نسبت ناروا مي دادند آن پيامبران بزرگ به جاي مقابله به مثل، مي فرمودند ما مجنون نيستيم يا ما سفيه نيستيم. (8)

و عجيب ترين کلام حضرت و عميق ترين آن - که بهت و حيرت هر کس را که با علوم اسلامي آشنا باشد و از مسأله امر بين

الامرين و جبر و تفيض خبر داشته باشد را برمي انگيزد - جايي است که فرمود:

اين ها کساني بودند که مرگ برايشان نوشته شده بود و به محل شهادت و مضجع خود برانگيخته شدند، که قلم از شرح آن عاجز است ، ولي به طور اختصار بايد گفت که اين کلام شريف نيز اشاره است به آيه 154 سوره آل عمران که از آيات عجيبه قرآن و داستان آن اين است که وقتي منافقان ترسو و بزدل در هنگام سختي نبرد و جهاد به حقانيت پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله شک مي کردند ، مي گفتند: « لو کان لنا من الأمر شيء ما قتلنا هاهنا » اگر ما بر حق بوديم نبايد کشته مي شديم که خداوند در جوابشان مي فرمايد: اگر شما در خانه خود نيز باشيد اگر مرگ بر شما نوشته شده باشد به سمت مضجع و قتلگاه خود مبعوث خواهيد شد يعني فرار از جهاد شما را از مرگ دور نمي کند !

ظاهرا منظور حضرت زينب سلام الله عليها از اشاره به اين آيه اين است که جبر گرايي ابن زياد را که گفت خدا برادرت را کشته است اين گونه پاسخ دهد که خدا نکشته بلکه اجل او را نوشته و اين تو بودي که آن مجاهد و مُقاتل في سبيل الله را به شهادت رساندي همانطور که اسلاف و گذشتگان تو در جنگ هاي صدر اسلام اصحاب پيامبر صلي الله عليه وآله را به شهادت مي رساندند پس آيا آنان را نيز خدا کشته بود؟!!

در اين باره مطالب عميق تري نيز هست که از آن صرف نظر مي کنيم.

پي نوشت ها:
1-مقاتل الطالبيين ج7ص113 .
2- عوالم ص370 .
3- سوره آل عمران آيات 42 تا 47 .
4- کافي ج1ص240 .
5- مثير الأحزان ص70و71 و امالي صدوق ص229 .
6- آل عمران / 164 .
7- احزاب /33 .
8- اعراف / 67 .


 

 تصاوير ديدني از مزار حضرت زينب سلام الله عليها 
 










 
 همسري از تبار طيار ... 


آنگاه که دختر گرامي امير مومنان، حضرت زينب کبري عليهاالسلام به سنّ ازدواج رسيد، خواستگاران فراوانى از جوانان محترم و ثروتمند قريش براى وي مى آمدند، ولى امام على عليه السلام براى نوگل خاندان رسول و بانوى خردمند بنى هاشم، کسى را برگزيد که در شرافت، شايستگى همسرى او را داشت. عبدالله ‏فرزند برادر بزرگوارش، جعفر طيّار.

بزرگمردي با دو بال بهشتي

جعفر بن ابي‏طالب ملقّب به ذوالجناحين (داراى دو بال) و اَبوالمساکين (پدر بينوايان)، از مسلمانان شجاع و دلير صدر اسلام و از سخنوران و فصحاي عرب بود که به جرم ايمان آوردن به خدا و رسول او و مبارزه با شرک و بت ‏پرستي به همراه همسرش اَسْماء دخت عُمَيْس از وطن خود مکه، به کشور بد آب و هوا و سوزان حبشه مهاجرت کرد و متجاوز از دوازده سال در غربت و دور از پدرش ابوطالب و مادرش فاطمه بنت ‏اسد و برادرانش عقيل و امام علي عليه السلام بسر برد. جعفر در آنجا نيز مورد تعقيب مشرکان قريش و نمايندگاني که براي بازگرداندن او و همراهان به حبشه فرستاده بودند قرار گرفت و در حضور نجاشي پادشاه حبشه با کمال شهامت و راستي از دين و آيين و پيغمبر بزرگوار خود دفاع کرد تا جايي که پادشاه حبشه و کشيشان مسيحي را سخت تحت تأثير خويش قرار داد و سرانجام سبب اسلام آوردن نجاشي شد.

مدتها بعد، وقتى جعفر با عده ‏اى از مسلمانان از حبشه به مدينه بازگشت، رسيدنِ او به مدينه با فتح خيبر مصادف شد، رسول خدا صلي الله عليه وآله، جعفر را در بغل گرفت و بوسيد و فرمود:

«نمى دانم از آمدن جعفر دل ‏شادترم و يا از فتح خيبر».

جعفر پس از بازگشت به مدينه، در جنگ موته که يکي از جنگهاي بسيار سخت مسلمانان با لشکر روم بود پس از مقاومتي دليرانه در برابر دشمن و نشان دادن شهامت بي ‏سابقه از خود که موجب شگفتي و تحيّر دشمنان شد، در راه پيشرفت اسلام به درجه شهادت رسيد و «جعفر طيار» لقب گرفت.

مرحوم طبرسي از عبداللَّه بن ‏جعفر روايت کرده است که گفت: بخوبي به ياد دارم هنگامي که رسول خدا صلي الله عليه وآله به ‏نزد مادرم آمد و خبر شهادت پدرم را به او داد، در آن حال اشک از ديدگان آن حضرت مي ‏ريخت و به سر من و برادرم‏ دست مي ‏کشيد و مي‏گفت:

اَللَّهُمَّ اِنَّ جَعْفَراً قَد قَدِمَ اِلَيْکَ اِلي‏ اَحْسَنِ الثَّوابِ، فَاخْلُفْه في ذُرِّيَتِهِ بِأَحْسَنِ ما خَلَّفْتَ اَحَداً مِنْ عِبادِکَ في ذُرِّيَّتِه ؛

بارخدايا! براستي جعفر با بهترين پاداش نيک به پيشگاه تو آمد، تو نيز به بهترين وجهي که سرپرستي فرزندان يکي از بندگان خود را مي ‏کني فرزندان او را سرپرستي کن!

آن گاه رو به مادرم کرده فرمود: اي اسماء! مي‏خواهي بشارتي به تو بدهم؟

عرض‏کرد: آري پدر و مادرم به ‏فدايت!

فرمود: بدان ‏که خداوند به جعفر دو بال عنايت کرده که در بهشت با آن دو پرواز مي ‏کند!

عبداللَّه مي‏گويد:  رسول خدا صلي الله عليه وآله برخاست و دست مرا نيز گرفت و با دست ديگر خود بر سرم مي‏ کشيد تا به مسجد آمد، بالاي منبر رفت و مرا پيش روي خود در پله دوم نشانيد و با چهره‏ غمناک فرمود:  

همانا اندوه انسان نسبت به برادر و عموزاده ‏اش زياد است، آگاه باشيد که جعفر به‏ شهادت رسيد و خداوند دو بال به او عنايت مي ‏فرمايد که در بهشت پرواز کند.

ابن حجر نقل مى کند که رسول خدا دست راست عبدالله راگرفته و چنين فرمود:

«بارالها! خاندان جعفر را برقرار بدار و کسب و کار را براى عبدالله مبارک گردان». اين جمله را سه بار مکرّر مى کند.(1)

عبداللَّه اضافه مي‏ کند: از آن پس خداوند در تک ‏تک معاملات و خريدها و فروشهايم به من برکت مي ‏داد.(2)

مدافع حق

عبداللَّه بن ‏جعفر در ايامي که پدر و مادرش در حبشه به‏ سر مي ‏بردند به ‏دنيا آمد و در حقيقت او نخستين مولود مسلمان در سرزمين حبشه به شمار مي ‏آيد. وي يکي از شخصيتهاي‏ مشهور جهان اسلام است که همواره مورد توجه بزرگان بوده است.

ابن حجر در کتاب تهذيب التهذيب مي‏ نويسد: عبداللَّه از کساني است که از پيغمبر صلي الله عليه وآله و عمويش علي ‏بن ‏ابي‏طالب عليه السلام و مادرش اسماء، حديث نقل کرده است و جمع زيادي مانند حضرت ابوجعفر محمد بن‏ علي ابن ‏الحسين (امام باقر عليه السلام) و ديگران از او حديث نقل کرده ‏اند.ابن ابي ‏الحديد و سايرين نيز داستانهايي از او بيان کرده ‏اند. به ويژه دفاعي که عبداللَّه در حضور معاويه از علي ابن‏ ابي‏طالب و خاندان بزرگوار پيغمبر عليهم السلام کرده و عمرو ابن‏ عاص و ديگران را رسوا ساخته است.(3)

مرحوم مامقاني در کتاب رجال خود، او را مردي جليل ‏القدر و بزرگوار توصيف کرده است و پس از نقل داستاني از مدائني مي ‏نويسد: شبهه‏ اي در وثاقت او از نظر روايت نيست.(4)

بنابراين آنچه در پاره ‏اي از کتابها مانند کتاب اغاني و غيره نقل ‏شده که عبداللَّه بن ‏جعفر اهل سماع و غنا بوده، اصل و اعتباري ندارد و يا مربوط به شخص ديگري همنام اوست که به خاطر شهرت عبداللَّه بن‏جعفر در تاريخ به نام وي ثبت شده است و يا چنانکه برخي احتمال داده ‏اند از حديث ‏هاي مجعول و اتهاماتي سرچشمه مي‏ گيرد که دستگاه وسيع تبليغاتي بني ‏اميه عليه خاندان ابي‏طالب و اميرالمۆمنين عليه السلام و نزديکان آن حضرت انجام مي ‏دادند و مي‏ خواستند به هر وسيله اين خانواده بزرگوار را نزد مردم بي‏ قدر و ارزش جلوه دهند.
 
پا در رکاب ولايت

چنانکه مي ‏دانيم علي ‏بن ‏ابي‏طالب عليه السلام نزديک چهارسال‏ از پايان عمر خود را در کوفه گذرانيد و اين هم به خاطر آن بود که بيشتر هواخواهان آن ‏حضرت در کوفه بودند و با معاويه که در شام سکونت داشت و خوارج که در نهروان بودند در حال جنگ بود و کوفه از اين‏ جهت نزديکتر و آماده تر از مدينه بود.

مورخان نوشته ‏اند: زماني که اميرالمۆمنين عليه السلام مرکز خلافت خود را از مدينه به کوفه منتقل کرد، زينب عليهاالسلام نيز با شوهرش عبداللَّه بن جعفر به کوفه آمد و در آنجا ساکن شدند. در جنگ‏هاى آن حضرت، عبدالله در کنار عموى خود ايستاده و نبرد مى کرد و يکى از سرداران آن حضرت در صفّين بود. در اين مدت دختر بزرگوار آن حضرت يعني زينب عليهاالسلام نيز به ارشاد و تعليم زنان کوفه اشتغال داشت.(5) 

سفره‌دار بينوايان

عبداللَّه گذشته از شخصيت بزرگ و اصالت خانوادگي و انتسابش به خاندان نبوت و بزرگان قريش، داراي کمالاتي چون جود و کرم نيز بود که سبب سيادت و بزرگي بيشتري براي او شد تا آنجا که بعنوان يکي از سخاوتمندان مشهور عرب، او را بحرالجود - درياي سخاوت - ناميدند. او هيچ مستمندى را از در خانه ‏اش نااميد بر نمى گردانيد. محمد بن‏ سيرين مى گويد:

بازرگانى، شکرى به مدينه آورد و به فروش نرفت. اين خبر به عبدالله بن جعفر رسيد. به پيش‏کارش فرمان داد که آن شکر را بخرد و به مردم ببخشد.  زماني نيز يزيدبن معاويه مال گزافى به طور هديه براى او فرستاد. موقعى که مال به دست عبدالله رسيد، آن را ميان اهل مدينه قسمت کرد و از آن به منزل خود هيچ نبرد.

زينب دختر اميرالمۆمنين عليهماالسلام زندگي را در خانه چنين مردي آغاز کرد که دنيا در نظرش ارزشي نداشت و دارايي خود را براي رفع نيازمنديهاي مردم مي‏ خواست و بزرگترين لذت و خوشي زندگي خود را در اين مي ‏ديد که با ثروت زيادي که خدا به او عنايت کرده بتواند دل مستمند و مسکيني را به‏دست آورد و از نيازمندي رفع نياز و حاجت کند.

مي‏‌نويسند: عبداللَّه در آخر عمر تنگدست شد. روزي شخصي نزد او آمد و چيزي از او خواست و چون عبداللَّه چيزي نداشت رداي خود را از تن بيرون آورد و به او داد و سرخود را به‏سوي آسمان بلند کرده و گفت: پروردگارا ! ديگر مرگ مرا برسان و آن‏ را پوشش من گردان، که پس از چند روز بيمار شد و چشم از اين جهان فروبست.

تاريخ وفات او را سال 80 هجري نوشته ‏اند. با اين حساب عمر وي در هنگام مرگ نزديک به نود سال بود. وفات او در مدينه و قبرش نيز در بقيع است.

پي نوشت:
1) الاصابة: 3/49.
2) اعلام الوري:‏111.
3)   شرح نهج‏البلاغه ابن ابي ‏الحديد: ‏2/‏104.
4) رجال مامقاني: 2/172.
5) خصائص الزينبية جزايري: 27.

دانلود
 
 
 
ارسال کننده
ایمیل
متن
 



جهت عضويت در کانال های خبري سلام لردگان روی تصاویر کليک کنيد
پیوند
سايت رهبري

دولت

مجلس